ارزش هر چیز را از اهلش بپرس

ارزش خواهر را، از کسی بپرس که آن راندارد

ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند

ارزش چهار سال را،از يک فارغ التحصيل دانشگاه بپرس

ارزش يک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است

ارزش يک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است

ارزش يک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس

ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند

ارزش يک دقيقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس يا هواپيما نرسيده است

ارزش يک ثانيه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است

ارزش يک ميلی ثانيه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپيک، مدال نقره برده است

زمان برای هيچکس صبر نمیکند.

تک تک ساعت چه گوید، گوشدار!

صدای ثانیه شمار ساعت را میشنوی؟ تنها 2 روز دیگر تا روز کارگر فاصله داریم. باید به ا خاست! برای رسیدن به آزادی راهی نمانده! تنها چند قدم! فقط کافیست که قدر تک تک ثانیه ها را بدانیم و آنوقت است که ساکن و خاموش نخواهیم نشست. قطعه شعری را که نمیدانم شاعرش کیست، به مناسبت این دوران در زیر به یادگار می گذارم.

تک تک ساعت چه گوید گوشدار
گویدت بیدار باش ای هوشیـــار

از تن آسایی و بیکاری بتــرس
مشو یک ثانیه یی غافل زدرس

عقربک آهسته پندت میدهـــــد
پند شیرین تر ز قندت میدهــــد

گویدت جانا گذشتـــه در گـذشت
هیچ عاقل پشت بگذشته نگشت

همچو من طاقتُ ور زنده بــاش
روز تا شب در غم آینده بـــاش

تنبلی آرد به چشمان تو خـواب
میشود آینده ات یک سر خراب

زندگی پیوسته با آینـــــده است
هرکه را آینده باشد، زنـده است

هر که او غافل ز آینده شـــــود
بر در آینده گان بنده شـــــــــود

باید با جنبش کارگری همراه و هم صدا شد

کارگری خود را سوزاند! خود را کشت! خود را از شر زندگی ای که این حکومت برایش درست کرده بود، خلاص کرد! کارگر دیگری در راه گرفتن حق خود و خانواده اش بر اثر ضربات باطوم راهی بیمارستان شد. کارگری به دلیل شرمندگی در برابر زن و بچه خود را حلق آویز کرد. کارگری برای حقوقش قیام کرد ولی کسی همراهیش نکرد و در نهایت او هم در زندانهای این جلادان زمانه جان سپرد.

یازدهم اردیبهشت نزدیک است. باید با جنبش کارگری همراه و هم صدا شد و خواسته های به حق خود را طلب کرد. باید بر خشم خود بیافزاییم. باید از این همه جور و ستم آنقدر خشمگین شد تا آتش این خشم دامان این فاسدان را بگیرد. نگذاریم مرگ و اعدام و خودسوزی یک هموطن برایمان عادی شود.
رسانه شمایید.

آری! ما بردگانیم!

تا کی سکوت!؟ زدند، گرفتند، شهید کردند و ما همچنان آرام و خمود در کنج خانه هایمان نشسته ایم، به امید فرشته ای که از غیب بیاید و آزادی را برایمان به ارمغان بیاورد. رهبران سبزمان نزدیک به دو ماه است که دربند هستند ولی انگار نه انگار! به گمانم قرار نیست که دیگر از این ملت آبی گرم شود. هنرمندانمان را در زندانها کردند، ما باز هم هنوز ساکت نشسته ایم. خودمان قرار اعتراضی برای سه شنبه ها میگذاریم ولی سر قرار حاضر نمی شویم! قبض های سرسام آور گاز و برق از راه میرسند و ما به جای آنکه متحد شویم و کاری کنیم کارستان، هجوم می بریم به اداره گاز و برق یا شکایت می بریم به فلان وکیل خائن مجلس و یا فلان رییس اداره تا شاید او دردی از ما دوا کند ولی غافل از اینکه اگر او با قاتلان این ملت هم کاسه نبود، به او ریاست نمی دادند!

دارند در استان های جنوبی آدم می کشند ولی دریغ از یک جو نوعدوستی! امروز 12 نفر را شهید کردند. میدانی یعنی چه؟ یعنی 12 انسان! 12 موجود زنده و شاید 12 نان آور خانه! ما کجاییم! "شهریاران" را چه شد!؟ میدانی خوزستان در زمان جنگ چه ها کشید؟ آیا این است پاسخ آن همه وطن پرستی و ازخودگذشتگی؟ میدانی خرم شهر هنوز ویرانه است؟ خبر از محرومان مسجد سلیمان داری؟ اگر امروز اعراب هموطن ما را می کشد مطمئن باشید فردا به در خانه هامان خواهند آمد و ما را نیز قتل عام خواهند نمود. برای این دجالان، ترک و لر و کرد و گیلک و بلوچ و شیعه و سنی و مسیحی و کلیمی ندارد. همه ما برای آنها یکی هستیم، برده! آری! ما بردگانیم! و تا زمانیکه در خواب بمانیم، همیشه برده خواهیم ماند!

انقلاب یک شهید داشت، آن هم اسلام بود!

آقایان عالم بهوش باشید. برای رضای خدا هم که شده قیام کنید. تا دیروز داستند بر طبل شباهت خامنه ای با امام علی (ع) میکوفتند و اکنون دارند این ملعون را عیسی مسیح زمانه می نامند. عیسی (ع) در گهواره به اذن الهی زبان به سخن گشود ولی این دین فروشان دنیاپرست ادعای سخن گقتن رهبرشان بلافاصله بعد از به دنیا آمدن و قبل از بریدن بند نافش را دارند! حتما هم فردا ادعای پیامبری این مردک را خواهند داشت. ای عالمان مذهبی که دور از سیاست بازیهای این حکومت هستید، بدانید که مسولیت سنگینی بر عهده شماست. اگردیروز بهانه ها این بود که شما دور از سیاست و از سیاست بیزارید، امروز دیگر بهانه ای پذیرفتنی نیست. دارند با اصول و فروع دین خدا بازی میکنند و آن را به سخره می گیرند.

مگرنه اینکه شما عالم دینی شده اید که دین خدا را از این سیاست بازیها و بازیچه شدنها دور نگه دارید!؟ پس امروز کجایید که دین خدا تنهاست!؟ علی (ع) و اسلام تنها مانده اند در دست این دجالان و گرگهای خونخوار زمانه! دارند اسلام را سر می برند، دارند شهیدش می کنند. کجایند مالک ها و حمزه ها و اباذرها و سلمان ها!؟ که اگر بودند، سر از تن این خائنین جدا میکردند. تازه دارم می فهمم که چه گفت آن روحانی عالیقدر در آن هنگامه انقلاب! علامه طباطبایی را می گویم که فرمود: "انقلاب یک شهید داشت، آن هم اسلام بود". تا کجا را می دید این بزرگ مرد مسلمان خداشناس!

ای پاسبانان دین خدا! قیام کنید که فردا شما جواب گویانید در محضر عدل الهی. به یقین ما هم باید جوابگویی اعمالمان باشیم ولی به وسعت مسئولیت خودمان نه بیشتر! ولی شما چطور که هر حرکتتان به نوعی اسلام تلقی می شود!؟ حسابتان به کلی از ما مردم عادی جدا خواهد بود.

حمام رفتن خ.ر و پسرش

یه روز خ.ر سر صبح از خواب بیدار میشه با خودش فکر میکنه که اگه امروز بتونه به یه حموم سنتی بره، خیلی بهش خوش میگذره. تازه یه پولی هم به دلاک میده تا حسابی مشت و مالش بده. ساکش رو میبنده و میره به سمت حموم. کارش که تموم میشه میره سر دخل تا پول حموم رو پرداخت کنه. از حمومی میپرسه: "چقدر میشه؟" بهش جواب میده: "3000 تومن". خ.ر پول رو میده و راه میوفته به سمت خونه. وقتی میرسه خونه به مجتبی میگه: "پسر! من رفتم حموم سر کوچه، خیلی حال داد. تو هم برو، بهت خیلی خوش میگذره".

پسر به حرف پدر گوش میده و فرداییش میره حموم. بعد از اینکه حمومش تموم میشه به حمومی میگه: "آقا حساب ما چقدر میشه؟" یارو میگه که: "6000 تومن". مجتبی میگه: "بابام (خ.ر) دیروز اومد و شما ازش 3000 تومن گرفتی! چرا از من داری 2 برابر پول میگیری!؟" حمومی جواب میده: "آخه میدونی چیه؟ تو کثیف تر از پدرت هستی."

پ.ن: این لطیفه ساخته مردم یمن درباره رییس جمهور خودشون و پسرشه که با کمی تغییر در اینجا ذکر شد.